دوران دانشجویی من هم مثل خیلی از شما داره تموم میشه.نمیدونم این دوران رو گذروندید یا دارید میگذرونید یا اصلا تجربه نکردید یا قراره بعدها تجربه کنید،اما باید بگم مثل خیلی از مراحل زندگی نشیب و فرازهای(؟) زیادی داره.اولش احساس خوبی داری،انگار به یکی از مهمترین آرزوهات رسیدی و حالا وقت خوشی بودن و استراحته. یه کم که میری جلوتر کلی کار و درس و هزینه و امتحان و ...میریزه رو سرت،بعد میبینی تازه اولشه،به خودت امید میدی که چهار سال درس میخونی و زحمت میکشی ولی در عوض بعدش یه مدرک و یه کار خوب داری اما نگا که می کنی میبینی اووووه با سیاستای مدبرانه سازمان سنجش دیگه همه تشریفشونو میارن دانشگاه.بعد نا امید میشی چون تو این همه زحمت کشیدی تا اومدی ولی حالا هر چی بچه سوسوله با چارتا کلاس و تست و آزمون به اصطلاح کمک درسی خیلی راحت میشن کارشناس.پس نباید قانع باشی باید بازم بری جلو.اما این دوران رو با تموم بدیهاش دوست داری .تازه به همه عادت کردی که یه دفعه باید بگی خداحافظ...
تا رسیدن به آرزوها راه طولانیه...
نمیدونم،حرف خیلی زیاده و وقت کم.
به هر حال خوب و بد تموم شد.برای خودم امیدوارم کارشناسی ارشد قبول بشم.و برای شما امیدوارم به آرزهاتون برسین...
دلم تنگ خواهد شد
با دلتنگی ها چگونه سر کنم
دلم برای درختها، برای کلاس، برای بچه ها خواهد گرفت
برای خودم، برای درسهایم،برای کتابهایم
دلم برای تنهائیهایم تنگ می شود ...
با دلتنگی ها چه کنم
دیگر اکنون دیر است
باید بروم
جاده ها منتظرند...