سلسله موی دوست حلقه دام بلاست
هر که در این حلقه نیست فارغ از این ماجراست
گر بزنندم به تیغ در نظرش بی دریغ
دیدن او یک نظر صد چو منش خون بهاست
هر که به جور رقیب یا زجفای حبیب
عهد فراموش کند مدعی بی وفاست
سعدی از احوال دوست هر چه بر آید نکوست
گو همه دشنام گو کز لب شیرین دعاست
سلام.دیروز بزرگداشت سعدی بود. در مورد این شاعر حتما چیزهای زیادی شنیده اید یا خوانده اید.برای همین من فقط به چند جمله بسنده می کنم.
صلاح الدین در خانواده ای به قول خودش عالم به دنیا می آید:همه قبیله من عالمان دین بودند
زندگی پر نشیب و فرازی دارد.تجربه های فراوانی هم دارد.از درد یتیمی در کودکی گرفته تا فقر و گرسنگی و اسیری. یکی از شاعرانی است که تحصیلات دانشگاهی دارد و برای به دست آوردن آن به همه جا سفر می کند.حاصل آن همه رنج و سفر و تجربه می شود گلستان و بوستان.
به چه کارت آیدت ز گل طبقی
از گلستان من ببر ورقی
گل همین پنج روز و شش باشد
وین گلستان همیشه خوش باشد
شعر هایش می شود ضرب المثل. حکایت هایش را همه جا نقل می کنند. قصایدش همیشه بوی تازگی می دهد.و حالا بعد از این همه سال هنوز هم اگر عاشق باشی هیچ چیز به اندازه خواندن غزلهای عاشقانه اش نمی تواند آرامت کند.
چه نیرویی می تواند اینقدر قوی باشد که سخنت را این اندازه جاودانه سازد؟
سخن سعدی ساده و صمیمی است.اندرزش صادقانه و شیرین است و شعرش از دل برآمده.
تا جوانیم و وقت داریم باید کتابهایش را بخوانیم و از حکمتهایش استفاده کنیم.
عمر برف است و آفتاب تموز
اندکی ماند و خواجه غره هنوز
سخن سعدی را بخوانید...